دو پآرتی جیمین[اخرین دیدار!....]
پارت اول:
چشم هاش به اندازه ی درخشانی ماهی که بهش خیره شده بود برق زد!
نگاهش رو از پنجره گرفت و دوباره به جیمین خیره شد...
_جیمین دیگه برگرد شب شده امروز خیلی کنارم موندی..
جیمین:مطمئنی؟میتونم امشب هم کنارت بمونم
_اره مطمئنم،میخوام سرحال ببینمت پس برو خونه استراحت کن
جیمین:باشه..
پیشونی دختر رو بوسید،برگشت به خونش
اما از رازی که دختر پشت لبخندش مخفی کرده بود خبر نداشت!
بخاطر بیماریش یاهمون سرطان این اخرین دیدارشون بود!
دیداری که ممکن بود دیگه هیچوقت اتفاق نیوفته..
چند روز گذشت حالا دیگه بجای رفتن به بیمارستان برای دیدن دختر به مراسمش رفته بود،مراسمش هم مثل مرگش بی روح و بی صدا گذشت و همچنان جیمین مثل یه تماشاچی به ماجرا خیره شده بود،،،
زمان نسبتا کمی از مرگ دختر می گذشت اما مثل اینکه قرار نبود به گذشت زمان اهمیت بده همه چیز رو با دیدن نایون یا همون خدمتکاری که تازه برای عمارتش استخدام کرده بود به باد سپرد!
حالا دیگه نایون صاحب بخشی از قلبش شده بود...
همه حتی خانواده اون دختر شاهد این ماجرا و یا عروسیشون بودن!
اما بعد گذشت چند ماه هیچکسی نفهمید چرا توی عروسی پدر اون دختر به جیمین سیلی زد و این حرف رو به زبون اورد:
هنوز دختر من رو از یادت نرفته که نه؟چطور میتونی وقتی اون از تو اسمون بهت خیره شده همچین کاری کنی؟!
شاید حق با پدرشه
شاید اون ستاره ای که به زیبایی برق توی چشمای دختر بود؛همون روحشه که
به امید دیدن دوباره جیمین تو اسمون قرار گرفته بود!
اما....
ادامه دارد....
چشم هاش به اندازه ی درخشانی ماهی که بهش خیره شده بود برق زد!
نگاهش رو از پنجره گرفت و دوباره به جیمین خیره شد...
_جیمین دیگه برگرد شب شده امروز خیلی کنارم موندی..
جیمین:مطمئنی؟میتونم امشب هم کنارت بمونم
_اره مطمئنم،میخوام سرحال ببینمت پس برو خونه استراحت کن
جیمین:باشه..
پیشونی دختر رو بوسید،برگشت به خونش
اما از رازی که دختر پشت لبخندش مخفی کرده بود خبر نداشت!
بخاطر بیماریش یاهمون سرطان این اخرین دیدارشون بود!
دیداری که ممکن بود دیگه هیچوقت اتفاق نیوفته..
چند روز گذشت حالا دیگه بجای رفتن به بیمارستان برای دیدن دختر به مراسمش رفته بود،مراسمش هم مثل مرگش بی روح و بی صدا گذشت و همچنان جیمین مثل یه تماشاچی به ماجرا خیره شده بود،،،
زمان نسبتا کمی از مرگ دختر می گذشت اما مثل اینکه قرار نبود به گذشت زمان اهمیت بده همه چیز رو با دیدن نایون یا همون خدمتکاری که تازه برای عمارتش استخدام کرده بود به باد سپرد!
حالا دیگه نایون صاحب بخشی از قلبش شده بود...
همه حتی خانواده اون دختر شاهد این ماجرا و یا عروسیشون بودن!
اما بعد گذشت چند ماه هیچکسی نفهمید چرا توی عروسی پدر اون دختر به جیمین سیلی زد و این حرف رو به زبون اورد:
هنوز دختر من رو از یادت نرفته که نه؟چطور میتونی وقتی اون از تو اسمون بهت خیره شده همچین کاری کنی؟!
شاید حق با پدرشه
شاید اون ستاره ای که به زیبایی برق توی چشمای دختر بود؛همون روحشه که
به امید دیدن دوباره جیمین تو اسمون قرار گرفته بود!
اما....
ادامه دارد....
۲.۱k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.